سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که زمام خود را به دست سستى سپارد ، حقوق را خوار دارد ، و آن که سخن چین را پیروى کند ، دوست را از دست بدهد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :2
کل بازدید :36134
تعداد کل یاداشته ها : 14
103/2/1
3:55 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
داود صاحب نظر[103]
پندار ما این است که ما مانده ایم شهدا رفته اند،اما حقیقت آن است که زمانه ما را با خود برده است وشهدا مانده اند این بهترین حرفی است که می توانم از قول سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی دز زابطه با خود بنویسم .

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
شهادت[4] فروردین 91[2]
پیوند دوستان
 
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) همرا ه با چهارده معصوم(علیهالسلام) ویارانشان عکس و مطلب جالب و خنده دار موعود هادی قیدار شهر جد پیامبراسلام وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید) چلچراغ شهادت ►▌ استان قدس ▌ ◄ نغمه ی عاشقی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی .: شهر عشق :. پایگاه اطلاع رسانی سیدمحمدجواد حسینی تبار سایت روستای چشام (Chesham.ir) شیخا ابـــــــــــرار علمدارمظلوم رازهای موفقیت زندگی هدهد عشق پنهان شهید شلمچه گروه اینترنتی جرقه داتکو سرگرمی عشق یعنی ... نم نم باران کبوتر حرم ادبیات عدالت جویان نسل بیدار مذهبی-سیاسی-فرهنگی فرهنگی - مذهبی احساس ابری فهادانــ گمشده یادداشتهای روزانه رضا سروری انتظار منتظَر افسر جنگ نرم بسیج در روستای شیدان مسیر ولایت پرسپولیس بهترین تیم دنیا دو بال پرواز خورشید نی ریز اشتراک گذاری و نشر اینفوگرافیک‌های مختلف عاشق امام زمان (عج) ولایت مداری رویای زیبا ... افسر جنگ نرم /*بلند صلوات*\ عاشقان ولایت عاشورائیان جانم فدای رهبر و آن زمانی که شیعه شدم فــردا

میدان صبحگاه دوکوهه است اینجا؛ جایی که مثل دریا،   انگار انتهایش معلوم نیست. جایی که زمانی معراج روحانیِ عاشقان الله بود. جایی که   بسیاری در اینجا مهر شهادت بر پرونده خود زدند و برای همیشه سعادتمند شدند. درست در   چنین ساعتهایی اینجا دیگر  زمین نبود. اینجا عرش خدا بود. عرش واقعی خدا؛ چونکه   عرشیان خاکی در اینجا با خدا ملاقات داشتند. و چه عاشقانه بود آن   ملاقاتها  !
 
و اینک بعد از گذشت این همه سال من در جای آنها نشسته   ام. چشم که بسته می شود و گوش که از این اصوات دنیوی فارق می گردد به راحتی می توان   حضور آنها را در اینجا حس کرد. هنوز انگار از گوشه گوشه میدان، صدای مناجات و العفو  گفتن ها بگوش می رسد. هر جای میدان را که نگاه می کنم انگار عزیزی با خدایش خلوتی کرده و آنچنان عاشقانه با او مناجات می کند که گویا فقط، خدا مال خود اوست. هرکس فانوسی به دست و پتویی به سر کشیده، بر گناهان نکرده اش توبه می کند و ...

و من اینک اینجا نشسته ام و همچنان به شرمندگی خود فکر می کنم که آنها که بودند و من که هستم؟!! آنها چه کردند و من چه می کنم؟!! آنها چطور بودند و من الان چطورم؟!!............. 

مکه من فکه بوَد، منــــای من دوکوهـــه           

قبله من جبهه و کربلای من دوکوهه

مدینه ام شلمچه و بقیع مــــن هویــــزه 

مروه من طلاییه، صفای من دوکوهه

دیار غربت و غم و وادی عشق و عرفـان         

جای قبــول توبه و دعای من دوکوهه

اگرچه راه کربلا بسته به عاشقان است    

علقمــه و فرات و نینوای من دوکوهه

قافله رفته و دگـــر جدایــــم از شهیــدان     

مریض هجرم و فقط دوای من دوکوهه

  نامه ای به دوکوهه ...
عید برای هرکس رنگ و بویی خاص دارد. بعضی ها یاد سفره هفت سین و آجیل و عیدی گرفتن می افتند و بعضی هم  دید و بازدیدها برایشان تداعی می شود، ولی چند سالی است که عید و تعطیلات نوروز برایم یادآور چیز دیگری است. وقتی حدود ده سال پیش برای اولین بار در این تعطیلات نوروز پایم به مناطق جنگی باز شد، هیچگاه فکر نمی کردم که شاید این سفر، دلم را در گرو چیزی ببرد و اسیر خود کند. وقتی اولین بار پایم به دوکوهه رسید، هیچگاه فکر نمی کردم که دلم تا عید بعد و تجدید زیارت آن، بی قرار باشد. اما نه! همان بار اول کافی بود که هنوز عید نشده تمام همّ و غمم این باشد که یک بار دیگر، حداقل به چشم سر، محل رفت و آمد فرشتگان خاکی خدا را ببینم؛ و خدا هم دل سیاهم را نمی شکست و هر سال با هر سابقه ای که داشتم باز هم محبتش را در حقم صد چندان می نمود و  مرا در آن قدمگاه فداییان روح الله(ره) راه می داد، تا دل زنگار گرفته ام جلایی بگیرد و چند صباحی  پاکی استشمام کند و خلوص استنشاق کند....
ولی نمی دانم که امسال به کدامین خطایم این حداقل آرزویم برآوده نشد و در حسرت این دیدار سوختم. این چند روز هر بار که دیدم و شنیدم عزیزی راهی این سفر است، انگار تکه ای از دلم کنده می شد. وقتی یاد آن بهشت خاکی ایران می افتادم و یادم می آمد که چه توفیقی از من سلب شد، بیشتر دلم آتش می گرفت. یاد اروند و غروب دلگیرش! یاد طلائیه و سه راهی شهادتش! یاد شلمچه و گودال قتلگاهش! یاد فکه و رملهایش! یاد دهلاویه و ابرمردی که در آن خدایی شد! یاد هویزه و تن هایی که زیر شنی های تانکها لگدمال شد! و یاد دوکوهه ...! و یاد دوکوهه ...! دوکوهه ...! دوکوهه ...!
و ما چه می دانیم که دوکوهه چیست؟؟!!
یاد دوکوهه و ایستگاه قطارش که برای رزمنده ها "دلبر"  و "دلاور" بود! یاد دوکوهه و ساختمانهای غربت گرفته اش! یاد دوکوهه و دیوار نوشته هایش! یاد دوکوهه و حسینیه حاج همتش! یاد دوکوهه و حوض کوثرش! یاد دوکوهه و میدان صبحگاهش! همانجا که سجده گاهی بود به وسعت آسمان....

یادش بخیر! چه صفایی داشت میدان صبحگاهش! مثل دریا، انگار تمامی نداشت. یادش بخیر نیمه شبها تو وسط میدون صبحگاه می نشستم و خودم را بین رزمنده ها حس می کردم که دارند مناجات می کنند. یادش بخیر کنج همین میدون بود بود که برای آخرین بار "محمد عبدی" را دیدم .... یادش بخیر حسینیه حاج همت و کمیل خواندن حاجی....

مکه من فکه بود، منای من دوکوهه ...

یادش بخیر ساختمان گردان کمیل! یادش بخیر اون شبی که "داود" جلوی ساختمون، تو تاریکی بچه ها رو جمع کرد و به یاد شبهای عملیات از رفقایش گفت! یادش بخیر ....!
یادش بخیر ....!  یادش بخیر ....!
و من امسال از فرسنگها فاصله، دلم را روانه آن دیار کردم و با خاطراتم دلخوشم و سپری می کنم و نمی دانم که دوباره لیاقت حس کردن آن بهشت را دارم ...؟!!